سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو به من خندیدی....

ارسال‌کننده : عاشق گمگشته در : 88/9/24 10:38 صبح

"حمید مصدق خرداد 1343"
*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

"جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"
*من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت



کلمات کلیدی : شعر، فروغ فرخزاد، حمید مصدق، شعر نو

اثر متراکم شدن

ارسال‌کننده : عاشق گمگشته در : 88/9/24 10:24 صبح

مقدار بسیار کمی آب در درون قوطی نوشابه بریزید و آن‌را بجوشانید. پس از مدتی ظرف پر از بخار آب می‌شود. به سرعت قوطی را معکوس کرده و درون آب یخ بیاندازید. متراکم شدن بخار در نتیجه‌ی سرد شدن آن به سرعت انجام شده و باعث مچاله شدن قنطی می‌شود.





کلمات کلیدی : آزمایش شیمی، متراکم شدن

به که پیغام دهم

ارسال‌کننده : عاشق گمگشته در : 88/2/26 2:2 عصر

به که پیغام دهم ؟


       به شباهنگ که شب مانده به راه

 
                         یا به انبوه کلاغان سیاه


به که پیغام دهم ؟


        به پرستو که سفر میکند از سردی فصل


                    یا به مرغان نکوچیده  به شهر


به که پیغام دهم؟


        دست من دست تو را میطلبد


             چشم من روی تو را میجوید

 


                       لب من نام تو را میخواند


 
بی تو از خویش گریزانم من


              دل من باز تو را میخواهد

 

 به که پیغام دهم ؟

             که به یادتان هستم؟

پاسخ:

به سحر

به سکوت

به صدای پر مرغان گلستان

به نفس های گرم باد،در کویر

به تپش های نرم گنجشک در قلب آسمان

به گلبرگ تر هر بوستان

به شقایق

به پرستو

به قناری

           حتی به کلاغ . . .

به برق ستاره ها

به خورشید

به روشنی چهره ی ماه

          حتی به شب . . .

 

                    آری ؛ به ، خدا . . .




کلمات کلیدی : به که پیغام دهم

محبت محبت

ارسال‌کننده : عاشق گمگشته در : 86/10/20 6:22 صبح

میگه از محبت خارها گل....(میدونم میدونی)....ولی تا به حال شده به این جمله کمی فکر کرده باشی تا به حال شده در اوج عصبانیت و ناراحتی و داغ دل و حسادت و حقارت و نفرت و کینه یه لبخند بزنی؟!!

تا حالا شده یکی خنجر داغ زهر آلودی رو به قلبت فرو کنه و تو بجای اینکه همون کار رو کنی یه لبخند بزنی و با نگاهی پر از محبت تو چشماش نگاه کنی و به آرامی دستی رو سرش بکشی؟!!

__ اگه شده آفرین واسه خودت تو بهشتی

__ اگه نه! بجای اینکه کینه بدل بگیری و خودت رو بسوزونی یه لبخند بزن تا کاینات پروانه وار ره شمع وجودت رو بگیرند.

بطور کلی نتونستم حرف دلم رو به قلم بیارم می افتیم به یاد شعر شمس الدین محمد(حافظ) که میگه:
           قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز           ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
+ اگه بیکاری و حوصله داری بنویس محبت یعنی چه؟؟؟!!!!!!؟؟؟ نیازی به ذوق و هنر نویسندگی هم نیست آخه باید با قلبت بنویسی!!تازه قلب جلوه گاه محبته!!

و در آخر میگه ازمحبت خارها گل می شود گل می شود گل می شود گل می شود گل می شود




کلمات کلیدی : شعر

رفتن

ارسال‌کننده : عاشق گمگشته در : 86/4/10 3:24 صبح

نمی گویی ولی از چشم گویای تو می خوانم

نمی خواهی شوم آگه ولی راز تو می دانم

تو دیگر نیستی آرام جان بی قرار من

نمی سوزد دلت را ذره ای دیگر شرار من

وجودی چون گل خامی، بگو با من شرارت کو؟

سرا پا همچو پاییزی نسیم نو بهارت کو؟

نمی خوانم زچشمانت دگر آن شور ومستی را

نمی خواند لبت در گوش من افسون هستی را

چرا دیگر نمی ریزی به پاس الفت دیرین

میان این لبان من شراب بوسه شیرین

نمی تابی دگر چون شمع روشن برشب تارم

نمی بینی، نمی دانی، من دیوانه بیدارم

نوایم بر نمی خیزد بسان چنگ خاموشم

گلی پژمرده بر شاخم چو از خاطر فراموشم

بگو با من اگر یادآورم آن آشنایی را

چسان باور کنم ای نازنین من جدایی را

    شاعر:ناشناخته




کلمات کلیدی : شعر