سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رفتن

ارسال‌کننده : عاشق گمگشته در : 86/4/10 3:24 صبح

نمی گویی ولی از چشم گویای تو می خوانم

نمی خواهی شوم آگه ولی راز تو می دانم

تو دیگر نیستی آرام جان بی قرار من

نمی سوزد دلت را ذره ای دیگر شرار من

وجودی چون گل خامی، بگو با من شرارت کو؟

سرا پا همچو پاییزی نسیم نو بهارت کو؟

نمی خوانم زچشمانت دگر آن شور ومستی را

نمی خواند لبت در گوش من افسون هستی را

چرا دیگر نمی ریزی به پاس الفت دیرین

میان این لبان من شراب بوسه شیرین

نمی تابی دگر چون شمع روشن برشب تارم

نمی بینی، نمی دانی، من دیوانه بیدارم

نوایم بر نمی خیزد بسان چنگ خاموشم

گلی پژمرده بر شاخم چو از خاطر فراموشم

بگو با من اگر یادآورم آن آشنایی را

چسان باور کنم ای نازنین من جدایی را

    شاعر:ناشناخته




کلمات کلیدی : شعر